درباره وبلاگ

سلام به خونه ی من خوش اومدی@ @@@@@@@@@@@@@@@@ آفرین باد بر مرگ آفرین باد بر مرگ که با دست های سیاهش تو را خواهد کشت @@تنهایی@@
آخرین مطالب
نويسندگان
دروغ دوست داشتنی
عشق،نفرت،حسرت
سه شنبهبرچسب:, :: 2:55 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

 

عاشق دلخسته


سه شنبهبرچسب:, :: 2:52 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

 

عاشق دلخسته


سه شنبهبرچسب:, :: 2:50 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       


 

عاشق دلخسته


سه شنبهبرچسب:, :: 2:46 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

باز می نویسم تا دل این بلور شکسته جانی بگیرد با یادت ، باشد که لحظه هایم پر شده از درد ، باشد که آتشم میزند این شبهای سرد ، باشد در میان سیل غمها شدم یک قربانی ، باشد که دارم میسوزم مانند شمع به تنهایی

 

 

عاشق دلخسته


شنبهبرچسب:, :: 12:50 قبل از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

 

 

خیانت است یا عدالت که وقتی نوشت \"دوستت دارم\" برای دو نفر فرستاد!!!!

 

عاشق دلخسته


دو شنبهبرچسب:, :: 5:49 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

 

عاشق دلخسته


یک شنبهبرچسب:, :: 1:31 قبل از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

 

عاشق دلخسته


یک شنبهبرچسب:, :: 1:27 قبل از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

 

دلقک همیشه میخنده و همرومیخندونه اما وقتی شادی تموم میشه دلقکم غمگین میشه حالامنم مثل دلقکم وقتی هستی خندونم وقتی میری غمگینم

 

 

عاشق دلخسته


یک شنبهبرچسب:, :: 1:23 قبل از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

بخواب آروم که امشب من، تو رو می بوسم و میرم بخواب آروم که با فردا، سفر داری

ولی بی من من امشب از دلت میرم، اگر چه بی کسم، تنهام یکم دیگه تحمل کن، منو با

همه ی غمهام حالا که راضی ای میرم، اگه رفتنه تقدیرم اگه این جوری خوشحالی،

خداحافظ غم شیرینم

 

عاشق دلخسته


یک شنبهبرچسب:, :: 1:18 قبل از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

 

عاشق دلخسته


یک شنبهبرچسب:, :: 1:6 قبل از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

 

بودن با كسي كه دوستش نداري و نبودن با كسي كه دوستش داري همه اش رنج است پس اگرهمچون  خود نيافتي تنها باش مثل خدا

 

 

عاشق دلخسته


جمعهبرچسب:, :: 4:45 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

عاشق دلخسته


جمعهبرچسب:, :: 2:39 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

فریادمن سکوت من است

عاشق دلخسته


یک شنبهبرچسب:, :: 4:17 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

هیچوقت دنیابه سازمانمی رقصه بلکه ما به سازاون میرقصیم این واقعیت اما میشه واقعیتو

تغییرداد کم کم میخوام واقعیت این دنیاروعوض کنم کاش بشه

عاشق دلخسته


یک شنبهبرچسب:, :: 4:12 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       
یادمان باشد که : آن هنگام که از دست دادن عادت می شود
به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست . . .
 
عاشق دلخسته


یک شنبهبرچسب:, :: 4:11 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       


حتی عکستم ندارم که بزارم روبروم


اونقدر نگاش کنم تا بشکنه بغض گلوم


خیلی وقته از تو دورم کاش صدامو بشنوی


کاش طلسم پر غرور این سکوتو بشکنی


اونقدر دلم گرفته که میخوام گریه کنم


این علاقه شدیدو به تو من هدیه کنم


تورو با غریبه دیدم بگو اون یار تو نیست


این همه دروغ میدونم مال چشمای تو نیست


حتی عکستم ندارم که بزارم روبروم


اونقدر نگاش کنم تا بشکنه بغض گلوم

عاشق دلخسته


یک شنبهبرچسب:, :: 2:37 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

عاشق دلخسته


یک شنبهبرچسب:, :: 2:36 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

عاشق دلخسته


شنبهبرچسب:, :: 7:42 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

عاشق دلخسته


شنبهبرچسب:, :: 7:29 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

عاشق دلخسته


شنبهبرچسب:, :: 7:24 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

عاشق دلخسته


شنبهبرچسب:, :: 7:5 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

خسته شدم


 

عاشق دلخسته


شنبهبرچسب:, :: 6:58 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

من سکوت میکنم تواین غبارغم ها اما کی میخوادجواب گریه هاموبده

عاشق دلخسته


شنبهبرچسب:, :: 6:35 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       

عاشق دلخسته


جمعهبرچسب:, :: 4:41 بعد از ظهر ::  نويسنده : فاطی       


آن شب شب نحسی بود ... 

با او تماس گرفت : چرا ؟ مگه من چی کار کردم ؟ 

دختر در جوابش : تو ... نه عزیزم تو خیلی پاکی ... ولی من ... تو لیاقتت بیشتر از منه ... 

گفت : این حرفا چیه ؟ تو می دونی یا من ؟ من دوست دارم ... به خدا بدون تو می میرم ... 

دختر گفت : این از اون دروغا بودا ... ولم کن ... ازت خسته شدم ... تو زیادی عاشقی ... 

پسر : مگه بده آدم عاشق باشه ... ؟ 

دختر : آره واسه من بده ... عشق دروغه ... 

پسر : نه به خدا من عاشقتم ... 

دختر : ولم کن حوصلتو ندارم ... 

پسر آهی کشید و گفت نه تو رو خدا نمی خوام از دستت بدم ... 

صدای قطع شدن مکالمه آمد ...

تازه به خانه رسیده بود ... وارد اتاقش شد و با دیدن عکس او در پشت زمینه ی کامپیوترش ، اشکش جاری شد ... 

آهنگ مورد علاقه ی او را گذاشت تا پخش شود ... 

به اواسط آهنگ رسیده بود که بغضش ترکید ... 

بود و نبودم ... همه وجودم ... آروم جونم ... واست می خونم ... دل نگرونم اگه نباشی بدون چشمات مگه میتونم ؟ 

گرمی دستات ... برق اون نگاه ... یادم نمیره طعم بوسه هات ... کاشکی بدونی اگه نباشی ... می شکنه قلبم بی تو و صدات ... 

و می گریست ... 

بدون شام خوردن به رختخواب رفت ... و با فکر او به خواب ... 

ساعت 3:12 بامداد بود ... از جا پرید ... خواب او را دیده بود ... 

بلند شد و روی تختش نشست ... به بی معنی بودن زندگی بدون او پی برده بود ... 

نمی خواست دیگر با هیچ کسی باشد ... پیامکی ارسال کرد

"
الان که این پیامک رو می خونی جسمم با تو غریبه شده ولی بدون روحم همیشه دوست داره ، دیدار به روز بیداری بدن ها ... دوستت دارم ... بای


به بیرون از اتاقش رفت ... داخل آشپز خانه شد ... 

پنجره ی آشپز خانه به اندازه ی او بزرگ بود ... 

داخل کوچه را نگاهی کرد ... 

سکوت در کوچه ی ساختمانشان فریاد می کشید ... 

پنجره را باز کرد ... 

با باز شدن پنجره ، شب به داخل خانه نفوذ کرد ... 

پاهایش را از پنجره بیرون گذاشت ... و بدنش هنوز لب پنجره بود ... 

و وداع کرد ... 

صدایی سرد از کوچه آمد ... ساعت 3:34 دقیقه بامداد بود ... جسمی به پایین افتاده بود ... 

نخواست مزاحم کسی بشود برای همین نیمه شب را انتخاب کرد ... 

و روحش به آرامش ابدی رسید و جسمش نسیب خاک شد ... همانطور که از خاک آمده بود ...

صبح مادرش قبل از اینکه به آشپز خانه برسد داخل اتاق پسر شد ... 

پسر را نیافت ...

ولی گوشی او را در حال زنگ خوردن دید ... 

تماس هایی پشت سر هم و بی وقفه از یک دختر ... 

و ده ها پیام یکسان در گوشی دید که تازه از طرف دختر ارسال شده بودند

"
نه تورو خدا نه ... نمی خوام دیگه ازت جدا باشم .... فکر کن حرفای دیشبم فقط یه شوخی بود ... 

تورو خدا ازم جدا نشو .... بخدا منم دوستت دارم

زمان ارسال پیام ساعت 3:35 دقیقه ی بامداد بود ...


و مادر ... وارد آشپز خانه شد ... طبق عادت از پنجره به پایین نگاهی کرد ....

عاشق دلخسته